وقتی بعد از اینهمه سال و بازی در نقشهایی که آسان هم نبودهاند با چهرهی عریان سینما مواجه شدم به این نتیجه رسیدم که با تو به عنوان یک شیء برخورد میکند. هروقت تو را دوست دارد به جایی که دلش میخواهد میبرد، هروقت هم دوستت ندارد به تو بیاعتنایی و دلسردت میکند.
زمان فیلم قدمگاه دقیقا چند سالتان بود؟
حمیدیان: نوزده یا بیست سال.
حمیدیان: الان نسبت به آن دوران تلختر شدهام. نگاهم به حرفهام عمیقتر شده. الان سینما بخش اعظمیاز زندگیام است و بیشتر آن را میشناسم. در نوزدهسالگی هم هیجان داشتم و هم غرور. تئاتر میخواندم و کاری که به من پیشنهاد شده بود با درسم سازگاری داشت. از آنهایی نبودم که مثلا دانشجوی الکترونیک باشند و سر از تئاتر دربیاورند.
دقیقا به چه آرزوهایی فکر میکردید؟
حمیدیان: مثل هر دانشجوی تئاتری در آن سن دوست داشتم روی سن بروم و مخاطب تشویقم کنم. دوست داشتم در سینما بازی کنم و عکسم را روی سردر سینماها ببینم. میخواستم به پدر و مادرم بگویم اینهمه سال سرمایهگذاری روی پسرشان به ثمر نشسته.
سینما چون جنبهی ویترینی و فرش قرمز و مصاحبه و جایزه و شهرت هم دارد آدم را بیشتر از ذاتش دور میکن
اگر کسی در نوزدهسالگی به من میگفت شاید در آینده دیگر نتوانی به یک استخر عمومیبروی حرفش را زیاد جدی نمیگرفتم. الان اما به این خاطر که از بعضی لذتهای کوچک زندگی محروم شدهام احساس تلخی میکنم. مثلا دیگر نمیتوانم از تجریش به سمت راهآهن پیادهروی بکنم و موسیقی دلخواهم یا درسهای بابک احمدی یا شعر گوش بدهم و برای خودم در یک ایستگاه اتوبوس بنشینم و مردم را تماشا بکنم. تمام این چیزها الان از من گرفته شده. در نتیجه فکر میکنم کمیمنزویتر شدهام.
بهجرئت میگویم دورانی که داوران فیلم استراحت مطلق را دیدند متوجه نشدند که چرا در این فیلم با اینکه خیلی لاغرم شکمم باد دارد. دلیلش به نظرم خودم این بود که آن شخصیت به خاطر خوردن تخممرغ و املت زیاد دلش نفخ کرده. این چیزها در تحلیل نقش میگنجد و من حتما باید به آنها توجه کنم.